مرد باران

با تمام خستگی ام هنوز چشم هایم باز بود
بسته
گاهی
و باز ، باز
صداهایی که رد میشدند
انگار،
صدای پاهایی
که آشنا به نظر میرسد
نزدیک میشود
چشم هایم
بسته
گاهی
و باز ، باز
بسته
دستی روی پیشانی ام
کشیده میشود
چشم هایم باز
میخندم
نزدیک تر میشود
دستش را در موهایم فرو میکند و به انتهای سرم میبرد
دستش را،
سرم رابلند میکند،
چشم هایم بسته
نمیدانم چقدر
ولی میگذر مدتی،
گونه ام خیس میشود
چشمانم باز
میگوید چقدر زود پیر شده ای
از نو میخندم،
سرم را آرام روی تخت میگذارد،
چشم هایم بسته،
صدای پاهایی آشنا که دور میشود ،
چشم هایم
بسته
گاهی
و باز ، باز
صدای
بوقی ممتد بگوش میرسد
و حجم انسان هایی که به طرفم
هجوم میآورند
چشم هایم
بسته و گاهی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ دی ۰۰، ۰۲:۴۸ - دچار
    دارد
  • ۵ مهر ۹۴، ۱۲:۱۶ - دچار
    :|
  • ۳۱ شهریور ۹۴، ۱۳:۵۰ - پریسا میرنظامی
    قشنگ بود
  • ۲۳ تیر ۹۴، ۰۹:۱۳ - مرد باران
    :))
  • ۱۵ تیر ۹۴، ۱۸:۰۸ - دچار
    :)
نویسندگان




نه نگاه دیگران برای من نیست
فکر میکنم
نه من خنده دار نیستم
فکر میکنم
انگار من غریبه ام که وارده دنیایشان شده ام
فکر میکنم
کسی از دور با لحنی که فقط از زبان بهترین فروشنده ها
شنیده میشود نزدیک میشود
*کفی خوشبو کننده کفش*
رطوبت و بوی بد پا را میگیرد و معطر است.
من یکی میخواهم
فکر میکنم
500 تومان
نصف قیمت مغازه
صدا دور میشود
"من یکی میخواهم"
این را گفتم
پول را به او میدهم
من را نگاه میکند
فکر میکند
-این لب تاب ها چند است؟
درحالی که بقیه پول را جور میکند
"همه جورش هست این از 1تومن به بالا"
فکر میکنم
- پسرم دانشجوست باید یکی برایش بخرم
فکر میکند
سری به نشانه تایید تکان میدم
سری به نشانه تایید تکان میدهد
آرام دور میشود
فکر میکند
مردی آرام پشتش میزند و میگوید:
پس کفی کفشش چی شد؟
برمیگردد
میخندد و عذرخواهی میکند
کفی را میدهد
با لبخند حمایتش میکنم
فکر میکنم
آرام و بی صدا دور میشود و بعد از دو سه قدم
دوباره ادامه میدهد
- کفی خشبو کننده کفش ..
به ایستگاهی که باید پیاده بشوم رسیده ام
فکر میکنم
، درد میکشم،باز فکر میکنم►


  • مرد باران




این منم
حتی بدون خودم که نبوده ام!
این منم حتی بدون خودم که بوده ام
بود و نبودم فرق نمیکند برای خودم
این منم


  • مرد باران




درویش میکنم
چشمم
مبادا یاده او گردد
مبادا یاد بی یادی ز یاده ، یاده ما گردد
درویش میکنم
دو دستم را
نبیند پینه ی عشقش
که کوه و صخره آوردند
و من گیرای آغوشش
درویش میکنم
دو پایم را
که گرد خاک میدارند
و سوغات بیابان است
و خسته تر ز قبل اما
ولی پیوسته پیوسته
بسویت نرم میآیند
و دارند آن توانی که
بفتح آخرین قلعه ، اورا نوس را
به زیر پای بگذارند
درویش میکنم
صدایم را
گلویم را
و نالانه هر از گاهی
که از درد فراقت دوست
زمین را ننگ میخواند
ولی آهسته میخواند
صدایم گرچه خش دار است و زشت است و بد آهنگ است
ولی نامش خوش آهنگ است و من آن را همانطوری که هست
میخوانم
درویش میکنم
سرم را که
به دیواره فلک هم خورده و بششکسته از یادش
که همواره سرم
یادت بسر دارد و از سردرد و از درد و کمی نه

آسمان غصه به دیواره زمان هم خویش را کوفته نرم و آهسته
درویش میکنم
دهانم را
نمیگویم که بس خشک است
به هم چسبیده اند اما
من این را نیک میدانم که لبهایم گزیدم بارها
اما چه سود حاصل
سرابی و بخاری و زمین سفت و این پیکر
درویش میکنم
درویش میکنم
درویش میکنم ..


  • مرد باران




به خواب هم که
میروم
دنبال نشانه ای هستم
که روی پیشانی ام نوشته اند
نمیتوانم ببینمش.
خواندن بلدی؟



  • مرد باران




چطور بود نگاه تو؟
پاک و معصوم بود گمان کنم
که فراموش کرده ام توهم وصال تو را



  • مرد باران




هنوز هم
در گفته هایم بحث دارم!
هنوز هم
وقت ناگفته هایم نرسیده است.
هنوز هم ...

  • مرد باران




زمانه
صبر کن نرو!
کجا میروی؟
این موهای سیاه مرا
چرا میبری؟
قرارمان
با دوست نزدیک است.
مگر سال های عمر مرا به
باد
میدهی؟




  • مرد باران





گاهی ترنم حضور
و
گاهی تبسم خیال
گاهی بلب سخنی
و
گاهی سخن محال
هر بار که خواستم
آرزو
کنم تورا
گاهی بلب بیامد صبر
و
گاهی توهم وصال



  • مرد باران




یکی بود و یکی بود.
عابدی بود.
یکی بود.
عابدم رفت.
یکی رفت.
یکی نیست و یکی هست.
نمیخواهم بخوابم.
یکی نیست.
که با من بماند.
عابدم رفت.

+با تو شب طولانی ، راز ، نیاز


  • مرد باران




نگفتم سلام
و عیلکم السلامت را شنیده ام
سخنی را با تو شروع نکردم
تا مبادا لرزش حرفهایم کار دستم بدهد
اما شروع کردی صحبت را با لرزش حرفهایت
ننوشتم دوستت دارم
را روی دیوار
دست خط تو را دیدم که نوشته بودی من هم همینطور
به چشمانت
نگاه نکردم
ولی احساس کردم که چشمانم دیده میشوند
دست هایت را نگرفتم
ولی گرمای دستانه نگرفته ات را احساس کردم
در افکارم هم صورتت را پوشیده کردم
من دوستـــــــــــــــــــــــــــــ...ــــــــ...ـ
دوست نداشتم با زود رفتنم ناراحتت کنم
بخاطر نیاور
که کسی بود
و زود رفت

امروز متن بالای وبلاگت افکارم را شکست
حتی اگر با او بودن
به منزله ی مرگ بود
و زود تمام میشد
چه خوب بود
ولی حیف که دیگر دیر شده است
و از همه خداحافظی میکنم
تاآخر هفته این وبلاگ حذف که نه سفید میشود


+نوشته ای از یکی از وبلاگ ها..


  • مرد باران