به آسمان نگاه میکنم ، دلم میگیرد ؛ یادت که نیست مثل خودت , وقت و بی وقت سر میزند به دلم.
- ۵ نظر
- ۲۵ تیر ۹۱ ، ۲۰:۲۴
به آسمان نگاه میکنم ، دلم میگیرد ؛ یادت که نیست مثل خودت , وقت و بی وقت سر میزند به دلم.
دیوار های شهر از چشم های من خسته ترند ، من تو را در بینشان میجویم و آن ها نبودنت را نشانم میدهند.
من و پدرم با هم آنقدر خوبیم که
من
شبیه او شده ام ، به قول ناظران "کپی برابر با اصل" .
+پدرم نگاهش درد دارد
من و پدرم با هم آنقدر خوبیم که
او حرف میزند ، من گوش میکنم ، باز میفهمد در
دلم چیست.
+پدرم دلم را میبیند
من و پدرم با هم آنقدر خوبیم که
وقتی
با هم ، راه میرویم قدم هایم را عقب تر از او برمیدارم.
+پدرم زیبا راه میرود
من و پدرم با هم آنقدر خوبیم که
او
همیشه مرا به بهترین بودن گوشزد میکند.
+پدرم گذر زمان را میداند
من و پدرم با هم آنقدر خوبیم که
او
را "بابا" صدا میزنم.
+پدرم دوست داشتنی است
من و پدرم با هم آنقدر خوبیم که
... من فقط لبخند میزنم.
+پدرم دستانش شفاست