هی نقطه میگذاری و من هم فقط تو را
هی نقطه نقطه تماشا من کم فقط تو را
از من محال شده بگذری ولی چرا؟
عطر تنت، خیال و من نم فقط تو را
/عابد کیاحیرتی/
- ۰ نظر
- ۱۷ دی ۹۳ ، ۱۰:۱۴
هی نقطه میگذاری و من هم فقط تو را
هی نقطه نقطه تماشا من کم فقط تو را
از من محال شده بگذری ولی چرا؟
عطر تنت، خیال و من نم فقط تو را
/عابد کیاحیرتی/
چه حرف ها که نگفتم چه حرف ها که نگفتی
چه درد ها نشنفتم چه درد ها نشنفتی
همین کلام مستتر ضمیر یاء و میم را
چه دست ها نگرفتم، چه دست ها نگرفتی
مرد باران
امن یجیب خواندم و سنگی هوا نشد
در باغ آرزوی من رنگی بپا نشد
حالا بیا برای من از غم سخن بگو
امن یجیب خواندم و زنگی صدا نشد
مرد باران
مثلا شعر بگویم لب خود وا بکنم
یا که از سحر بگویم تب خود وا بکنم
سخنم شد مستتر در لفظ این ها قافیه
مثلا ذکر بگویم شب خود وا بکنم
مرد باران
یک عمر تو را وصف تماشا نگه ام داشت
باقی همه را عطف تماشا نگه ام داشت
بی خود شده از خود شدم و آینه دیدم
خود را و تو را کشف تماشا نگه ام داشت
مرد باران
شبم پر ز ظلمت، هوای تو خوب است
سرم پر ز زحمت، هوای تو خوب است
نشانی ندارم، صدای تو خوب است
دلم پر ز محنت، دوای تو خوب اســت
مرد باران
ببین دوباره خواب نیست
ببین که باز هم سراب نیست
در این زمانه بی کسم
ببین که هیچ جا خراب نیست
مرد باران
در من نفسی بالا و پایین در گرفت
در کنج قفس دوباره آه این سر گرفت
گفتی به چه وقت روی تو بینم باز؟
از سر به هوس دوباره این سر پر گرفت
مرد باران
چشم دگری باز آر تا نقش جهان بینی
اندر دل این رسوا آرام نهان بینی
بنشین بر من ای خوب تا روی تو را بینم
آن حرف مگو را تو با رخ به نشان بینی
مرد باران
در قافیه ها همیشه از نام تو کم
در دل هوس نیفتن از دام تو کم
عمری بگذشت یاد تو یادم بود
در حاشیه ها گذشتن از بام تو کم
مرد باران