مرد باران

با تمام خستگی ام هنوز چشم هایم باز بود
بسته
گاهی
و باز ، باز
صداهایی که رد میشدند
انگار،
صدای پاهایی
که آشنا به نظر میرسد
نزدیک میشود
چشم هایم
بسته
گاهی
و باز ، باز
بسته
دستی روی پیشانی ام
کشیده میشود
چشم هایم باز
میخندم
نزدیک تر میشود
دستش را در موهایم فرو میکند و به انتهای سرم میبرد
دستش را،
سرم رابلند میکند،
چشم هایم بسته
نمیدانم چقدر
ولی میگذر مدتی،
گونه ام خیس میشود
چشمانم باز
میگوید چقدر زود پیر شده ای
از نو میخندم،
سرم را آرام روی تخت میگذارد،
چشم هایم بسته،
صدای پاهایی آشنا که دور میشود ،
چشم هایم
بسته
گاهی
و باز ، باز
صدای
بوقی ممتد بگوش میرسد
و حجم انسان هایی که به طرفم
هجوم میآورند
چشم هایم
بسته و گاهی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ دی ۰۰، ۰۲:۴۸ - دچار
    دارد
  • ۵ مهر ۹۴، ۱۲:۱۶ - دچار
    :|
  • ۳۱ شهریور ۹۴، ۱۳:۵۰ - پریسا میرنظامی
    قشنگ بود
  • ۲۳ تیر ۹۴، ۰۹:۱۳ - مرد باران
    :))
  • ۱۵ تیر ۹۴، ۱۸:۰۸ - دچار
    :)
نویسندگان

۱ مطلب با موضوع «گفتگو هایی برای خدا» ثبت شده است





الله اکبر

میشه یکبار دیگه آروم تر بخونیدش؟

الله اکبر

میشه  یکبار دیگه با چشمان بسته بخونیدش؟

الله اکبر

میشه وقتی چشم هاتون رو بستید به بزرگترین ابعادی که میتونید فکر کنید و بخونیدش؟

الله اکبر

میشه ابعاد فکرتون رو خیلی بیشتر کنید و دوباره با همون چشمای بسته بخونیدش؟

الله اکبر

ببخشید ابعاد فکریتون بزرگتر هم میشه؟ میشه بازم بیشترش کنید و باز بخونید؟

الله اکبر

یه سوال داشتم معنی این چیزی رو که میگیم میدونیم؟مفهومش رو چی؟

الله اکبر



  • مرد باران