مرد باران

با تمام خستگی ام هنوز چشم هایم باز بود
بسته
گاهی
و باز ، باز
صداهایی که رد میشدند
انگار،
صدای پاهایی
که آشنا به نظر میرسد
نزدیک میشود
چشم هایم
بسته
گاهی
و باز ، باز
بسته
دستی روی پیشانی ام
کشیده میشود
چشم هایم باز
میخندم
نزدیک تر میشود
دستش را در موهایم فرو میکند و به انتهای سرم میبرد
دستش را،
سرم رابلند میکند،
چشم هایم بسته
نمیدانم چقدر
ولی میگذر مدتی،
گونه ام خیس میشود
چشمانم باز
میگوید چقدر زود پیر شده ای
از نو میخندم،
سرم را آرام روی تخت میگذارد،
چشم هایم بسته،
صدای پاهایی آشنا که دور میشود ،
چشم هایم
بسته
گاهی
و باز ، باز
صدای
بوقی ممتد بگوش میرسد
و حجم انسان هایی که به طرفم
هجوم میآورند
چشم هایم
بسته و گاهی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ دی ۰۰، ۰۲:۴۸ - دچار
    دارد
  • ۵ مهر ۹۴، ۱۲:۱۶ - دچار
    :|
  • ۳۱ شهریور ۹۴، ۱۳:۵۰ - پریسا میرنظامی
    قشنگ بود
  • ۲۳ تیر ۹۴، ۰۹:۱۳ - مرد باران
    :))
  • ۱۵ تیر ۹۴، ۱۸:۰۸ - دچار
    :)
نویسندگان

باید اینگونه شروع کرد:

تمام!

و دوباره از نو

دانه ای باید کاشت اندر دل خاک

آسمان باید بود

نرم و آهسته گریست

گاهی از روی نیاز

نعره ای باید زد

برق نوری شاید، چشم زیبای کسی باید دید

باید از نو

رد شد از سرآغاز حیات

و به فردا امید

که به فردا هایش و اگر هم که نشد روز بعدی هم هست

سبز باید شد از این خاک و دوباره رویید

تابش نور چنان رقص نمایان بکند

و تو از این تجلیل به تمنای بهار فرصتی خواهی داشت

رشد باید داد خود را، ریشه ای در دل خاک

تا که بعد ها نوبت به تن و ساقه و برگی برسد

تا غذایی باشد تا که اوجی آید

سیر باید شد از این قصه ی مردان بلند

و دلی را نذر پر و بالی باید

چه کسی می داند

و

سر آخر شاید میوه ای باید داد ...



(حیرتی)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی