جمعه, ۱۶ دی ۱۳۹۰، ۱۱:۳۷ ق.ظ
دیر شده
نگفتم سلام
و عیلکم السلامت را شنیده ام
سخنی را با تو شروع نکردم
تا مبادا لرزش حرفهایم کار دستم بدهد
اما شروع کردی صحبت را با لرزش حرفهایت
ننوشتم دوستت دارم
را روی دیوار
دست خط تو را دیدم که نوشته بودی من هم همینطور
به چشمانت
نگاه نکردم
ولی احساس کردم که چشمانم دیده میشوند
دست هایت را نگرفتم
ولی گرمای دستانه نگرفته ات را احساس کردم
در افکارم هم صورتت را پوشیده کردم
من دوستـــــــــــــــــــــــــــــ...ــــــــ...ـ
دوست نداشتم با زود رفتنم ناراحتت کنم
بخاطر نیاور
که کسی بود
و زود رفت
امروز متن بالای وبلاگت افکارم را شکست
حتی اگر با او بودن
به منزله ی مرگ بود
و زود تمام میشد
چه خوب بود
ولی حیف که دیگر دیر شده است
و از همه خداحافظی میکنم
تاآخر هفته این وبلاگ حذف که نه سفید میشود►
+نوشته ای از یکی از وبلاگ ها..
- ۹۰/۱۰/۱۶