مرد باران

با تمام خستگی ام هنوز چشم هایم باز بود
بسته
گاهی
و باز ، باز
صداهایی که رد میشدند
انگار،
صدای پاهایی
که آشنا به نظر میرسد
نزدیک میشود
چشم هایم
بسته
گاهی
و باز ، باز
بسته
دستی روی پیشانی ام
کشیده میشود
چشم هایم باز
میخندم
نزدیک تر میشود
دستش را در موهایم فرو میکند و به انتهای سرم میبرد
دستش را،
سرم رابلند میکند،
چشم هایم بسته
نمیدانم چقدر
ولی میگذر مدتی،
گونه ام خیس میشود
چشمانم باز
میگوید چقدر زود پیر شده ای
از نو میخندم،
سرم را آرام روی تخت میگذارد،
چشم هایم بسته،
صدای پاهایی آشنا که دور میشود ،
چشم هایم
بسته
گاهی
و باز ، باز
صدای
بوقی ممتد بگوش میرسد
و حجم انسان هایی که به طرفم
هجوم میآورند
چشم هایم
بسته و گاهی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ دی ۰۰، ۰۲:۴۸ - دچار
    دارد
  • ۵ مهر ۹۴، ۱۲:۱۶ - دچار
    :|
  • ۳۱ شهریور ۹۴، ۱۳:۵۰ - پریسا میرنظامی
    قشنگ بود
  • ۲۳ تیر ۹۴، ۰۹:۱۳ - مرد باران
    :))
  • ۱۵ تیر ۹۴، ۱۸:۰۸ - دچار
    :)
نویسندگان
پنجشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ

کاشکی میگفتم





من در این دیوانه بازار کمی راه رفتم و سپس با خود گفتم که چرامیخندم؟

وای اکنون فقط در فکر تو بودم و تمام.

ناگهان زنگی خورد و قافل گشتم!

با خودم گفتم کیست؟

نکند مرغ مهاجر باشد   یا که یک سگ که خبر مرگ مرا آورده!

در همین فکر بودم ناگهان گفت الـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو!

من نگفتم سخنی! ناگهان باز دوباره گفت:الـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو!

من بناچار گفتم که سلام.

گفت:آیا خودتی؟

من بگفتم آری.

و بگفت آنچه نباید میگفت!

گریه ام جاری گشت! لرزش دستانم خبر آورد  نبایدسخنی باز کنم و نگفتم سخنی!

همچنان حرف میزد!

تا که گفت آن صحبت که چقدر نامردی!

ناگهان خشم سراسر من شد و بدو گفتم که چگونه این سخن آوردی؟

تو مرا نشناسی و نخواهی بشناخت!

آن به من گفت بخاطر داری که چگونه بودیم؟ آن اوایل که سخن میگفتیم!

من بفکری رفتم.من در آن روز چگونه با تو تنها بودم و آن با سماجت به خلوتگاهه تنهاییمان آمده بود!

و شنید آن راز مگو را گه بگفتم با تو!

و به من گفت که با من بودی ؟

من برای پنهان کردنت ازدستش هیچ نگفتم که چه حیف!

کـــــــــــــــــــــــــاشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکـــی میگفتم

+به خیلی قبل برمیگردد


  • مرد باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی