مرد باران

با تمام خستگی ام هنوز چشم هایم باز بود
بسته
گاهی
و باز ، باز
صداهایی که رد میشدند
انگار،
صدای پاهایی
که آشنا به نظر میرسد
نزدیک میشود
چشم هایم
بسته
گاهی
و باز ، باز
بسته
دستی روی پیشانی ام
کشیده میشود
چشم هایم باز
میخندم
نزدیک تر میشود
دستش را در موهایم فرو میکند و به انتهای سرم میبرد
دستش را،
سرم رابلند میکند،
چشم هایم بسته
نمیدانم چقدر
ولی میگذر مدتی،
گونه ام خیس میشود
چشمانم باز
میگوید چقدر زود پیر شده ای
از نو میخندم،
سرم را آرام روی تخت میگذارد،
چشم هایم بسته،
صدای پاهایی آشنا که دور میشود ،
چشم هایم
بسته
گاهی
و باز ، باز
صدای
بوقی ممتد بگوش میرسد
و حجم انسان هایی که به طرفم
هجوم میآورند
چشم هایم
بسته و گاهی ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ دی ۰۰، ۰۲:۴۸ - دچار
    دارد
  • ۵ مهر ۹۴، ۱۲:۱۶ - دچار
    :|
  • ۳۱ شهریور ۹۴، ۱۳:۵۰ - پریسا میرنظامی
    قشنگ بود
  • ۲۳ تیر ۹۴، ۰۹:۱۳ - مرد باران
    :))
  • ۱۵ تیر ۹۴، ۱۸:۰۸ - دچار
    :)
نویسندگان

۲۶ مطلب با موضوع «اخبار» ثبت شده است





دیروز با یکی از دوستان رفتیم برای یک سری از قرارداد ها
خیلی رنگ ها و خیلی زرق ها و برق ها رو دیدیم
خیلی ها رو هم ندیدیم
گفتم وقتی کارمون تموم شد میریم یجایی خب؟
گفت: کجا؟
گفتم یجایی که این چیزایی رو که دیدیم زود فراموش کنیم.
وقتی فهمید کجا میخوایم بریم یکم ناراحتی کرد که ای بابا من پای بالا اومدن از کوه رو ندارم.
وقتی دید نزدیکه گفت این که خوبه!
از وقتی رسیدیم دیگه با هم حرف نزدیم !
یه مداحی گذاشت ، یه مناجات نامه گذاشتم ، خوابم برد فکر کنم!
وقتی بلند شدم دیدم سرش رو گذاشته روی یکی از سنگ قبر ها.
جفتمون یادمون رفته بود چی ها رو دیدیم و چی ها رو ندیدیم.
موقع برگشتن هم
وقتی دید دارم آشغال هایی رو که روی زمین ریخته جمع میکنم ،
 اونم شروع به جمع کردن کرد.

رفتم ، رفت ..

+توضیح نوشت : خاطره ای از یک دوست




  • مرد باران




چند روزیست رفته ام
هستم
ولی
اما ، اگر ، شاید ..


  • مرد باران




نه نگاه دیگران برای من نیست
فکر میکنم
نه من خنده دار نیستم
فکر میکنم
انگار من غریبه ام که وارده دنیایشان شده ام
فکر میکنم
کسی از دور با لحنی که فقط از زبان بهترین فروشنده ها
شنیده میشود نزدیک میشود
*کفی خوشبو کننده کفش*
رطوبت و بوی بد پا را میگیرد و معطر است.
من یکی میخواهم
فکر میکنم
500 تومان
نصف قیمت مغازه
صدا دور میشود
"من یکی میخواهم"
این را گفتم
پول را به او میدهم
من را نگاه میکند
فکر میکند
-این لب تاب ها چند است؟
درحالی که بقیه پول را جور میکند
"همه جورش هست این از 1تومن به بالا"
فکر میکنم
- پسرم دانشجوست باید یکی برایش بخرم
فکر میکند
سری به نشانه تایید تکان میدم
سری به نشانه تایید تکان میدهد
آرام دور میشود
فکر میکند
مردی آرام پشتش میزند و میگوید:
پس کفی کفشش چی شد؟
برمیگردد
میخندد و عذرخواهی میکند
کفی را میدهد
با لبخند حمایتش میکنم
فکر میکنم
آرام و بی صدا دور میشود و بعد از دو سه قدم
دوباره ادامه میدهد
- کفی خشبو کننده کفش ..
به ایستگاهی که باید پیاده بشوم رسیده ام
فکر میکنم
، درد میکشم،باز فکر میکنم►


  • مرد باران




این منم
حتی بدون خودم که نبوده ام!
این منم حتی بدون خودم که بوده ام
بود و نبودم فرق نمیکند برای خودم
این منم


  • مرد باران




درویش میکنم
چشمم
مبادا یاده او گردد
مبادا یاد بی یادی ز یاده ، یاده ما گردد
درویش میکنم
دو دستم را
نبیند پینه ی عشقش
که کوه و صخره آوردند
و من گیرای آغوشش
درویش میکنم
دو پایم را
که گرد خاک میدارند
و سوغات بیابان است
و خسته تر ز قبل اما
ولی پیوسته پیوسته
بسویت نرم میآیند
و دارند آن توانی که
بفتح آخرین قلعه ، اورا نوس را
به زیر پای بگذارند
درویش میکنم
صدایم را
گلویم را
و نالانه هر از گاهی
که از درد فراقت دوست
زمین را ننگ میخواند
ولی آهسته میخواند
صدایم گرچه خش دار است و زشت است و بد آهنگ است
ولی نامش خوش آهنگ است و من آن را همانطوری که هست
میخوانم
درویش میکنم
سرم را که
به دیواره فلک هم خورده و بششکسته از یادش
که همواره سرم
یادت بسر دارد و از سردرد و از درد و کمی نه

آسمان غصه به دیواره زمان هم خویش را کوفته نرم و آهسته
درویش میکنم
دهانم را
نمیگویم که بس خشک است
به هم چسبیده اند اما
من این را نیک میدانم که لبهایم گزیدم بارها
اما چه سود حاصل
سرابی و بخاری و زمین سفت و این پیکر
درویش میکنم
درویش میکنم
درویش میکنم ..


  • مرد باران




در پی
بی هوشی های مکرر
 اتفاق افتاد
مرور به هوش

بودن های مکررم
من ، خواب بوده ام
 تمام عمر
عمریست تکرار میشود مکررا
من لحظه
لحظه های خواب را
عمریست در خواب دیده ام مکررا
من خواب دیده ام و
 یا دیده ام به خواب
من هی شک میکنم که خوابم مکررا
من ،
 خواب ، تکرار ،
 مکررا


  • مرد باران