بیا باران بیا دیوانه گردیم
بیا در این جهان ویرانه گردیم
زمین و آسمان را ما ببافیم
بیا تا آن سرا مستانه گردیم
مرد باران
- ۱ نظر
- ۱۲ خرداد ۹۲ ، ۱۴:۲۹
بیا باران بیا دیوانه گردیم
بیا در این جهان ویرانه گردیم
زمین و آسمان را ما ببافیم
بیا تا آن سرا مستانه گردیم
مرد باران
در این دریا کمی آهسته با من باش اما
کمی نه تا به حد آغشته با من باش اما
که یاران می روند نوبت به نوبت، من که خودخواهم
اگر رفتم تو هم پیوسته با من باش اما
مرد باران
در کنج دلم جای تو باقیست آری
در یاد دلم یاد تو یادیست آری
گرچه سخنم باز نمودم مبهم
بر هر دو لبم کام تو جاریست آری
مرد باران
دیروز که چشمم همه در غم می سوخت
در خواب خیال غصه و غم می سوخت
امروز که چشمم به دو چشمت روشن
کاری نشده است، چشم بر هم می سوخت
مرد باران
دعایی کن به وقت عاشقی یک بار
در آن دم در بر آن باشی و آن یار
دعا کن شاید این معنا تلفظ گردد و افتد
پر پرواز نیستیم لیکن نباشیم ما همان یک بار
مرد باران
دلم را مرهمی جز غم ندارم
در این غم مرهمی من کم ندارم
بیا بنشین کنارم باز با هم
که با هم باز من نم کم ندارم
مرد باران
فهمیدن این قِصه کمی کارِ جِگر میخواهد
با خاک همآغوش شدن جانِ دِگر میخواهد
نشنیده بگیر از من و از من بگذر
با یار در آغوش شدن، پارِه جِگر میخواهد
(حیرتی)
با سنگِ تو من از غمِ عالم گویم
در پیشِ تو من عطرِ دو عالم بویم
این غربتُ و این اشک تو دادی اما
بابایِ گلم گلایِه از غم گویم
(حیرتی)
هرهفته بشورم ز رُخَت گرد غُباری مانده
هربار ببینم ز رُخت نقشِ "نِگاری" مانده
هر هفته بِپُرسَم، ولی این بار بگو تو
بابای گُلم، پیشِ تو ازین فاطمه یادی مانده
(حیرتی)
مرا ببر ...، زلزله خواب دیده اند!
چشمان من خواب سراب دیده اند
ای که تویی تمام بود و جود من
مرا ببر ...، خواب خراب دیده اند!
(حیرتی)