با تمام خستگی ام هنوز چشم هایم باز بود بسته گاهی و باز ، باز صداهایی که رد میشدند انگار، صدای پاهایی که آشنا به نظر میرسد نزدیک میشود چشم هایم بسته گاهی و باز ، باز بسته دستی روی پیشانی ام کشیده میشود چشم هایم باز میخندم نزدیک تر میشود دستش را در موهایم فرو میکند و به انتهای سرم میبرد دستش را، سرم رابلند میکند، چشم هایم بسته نمیدانم چقدر ولی میگذر مدتی، گونه ام خیس میشود چشمانم باز میگوید چقدر زود پیر شده ای از نو میخندم، سرم را آرام روی تخت میگذارد، چشم هایم بسته، صدای پاهایی آشنا که دور میشود ، چشم هایم بسته گاهی و باز ، باز صدای بوقی ممتد بگوش میرسد و حجم انسان هایی که به طرفم هجوم میآورند چشم هایم بسته و گاهی ...
وفا نکردی و کردم٬ جفا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم٬ بریدی و نبریدم
اگر زخلق٬ ملامت و گرز کرده٬ ندامت
کشیدم از تو کشیدم٬ شنیدم از تو شنیدم
کی ام؟ شکوفه ی اشکی که در هوای تو هر شب
زچشم ناله شکفتم٬ به روی شکوه دویدم
مرا نصیب غم آمد٬ به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم٬ محبت تو گزیدم
چو شمع خنده نکردی مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی مگر زموی سپیدم
به جز وفا و عنایت٬ نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم٬ ملامتی که ندیدم
نبود از تو گزیری٬ چنین که بار غم دل
زدست شکوه گرفتم٬ به دوش ناله کشیدم
جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او٬ دویدم و نرسیدم
به روی بخت زدیده٬ زجهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم٬ گهی چو رنگ پریدم
وفا نکردی و کردم٬ به سر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم