با تمام خستگی ام هنوز چشم هایم باز بود بسته گاهی و باز ، باز صداهایی که رد میشدند انگار، صدای پاهایی که آشنا به نظر میرسد نزدیک میشود چشم هایم بسته گاهی و باز ، باز بسته دستی روی پیشانی ام کشیده میشود چشم هایم باز میخندم نزدیک تر میشود دستش را در موهایم فرو میکند و به انتهای سرم میبرد دستش را، سرم رابلند میکند، چشم هایم بسته نمیدانم چقدر ولی میگذر مدتی، گونه ام خیس میشود چشمانم باز میگوید چقدر زود پیر شده ای از نو میخندم، سرم را آرام روی تخت میگذارد، چشم هایم بسته، صدای پاهایی آشنا که دور میشود ، چشم هایم بسته گاهی و باز ، باز صدای بوقی ممتد بگوش میرسد و حجم انسان هایی که به طرفم هجوم میآورند چشم هایم بسته و گاهی ...
آنقدر عادت کرده ای به بودن ها
که نبودن ها را ،
همیشه ،
کابوس می بینی ...!
:|
پاسخ:
اینطور میتوانم بنویسم
دیشب تو را در خواب دیدم
برایم ناشناخته بودی
بدنبالت آمدم
گُمت کردم
هرچه گشتم پیدایت نکردم
امروز تو را در بیداری دیدم
قبلا تو را دیده بودم
بدنبالت نیامدم
...
بعضیا زود شاد میشن، دلشون خوش میشه. راحت میخندن.
خب یه بهانه شیرین پیدا کنید. آپدیت بکنید :)
همین دوستایی که بهتر از گل یاس هستن، بهونه هستن دیگه.
الان دوست داری همه بیان بهت بگن، تو رو خدا آپدیت کن؟
که نبودن ها را ،
همیشه ،
کابوس می بینی ...!
:|