لب های حسین علیه السلام تشنه بود
تشنه تر از لب های پسرش
لب بر لبان پسر گذاشت
،
پسر به پدر فهماند
دیگر تاب ماندن ندارد
پشت سرش دعا
نکند
که برگردد
پدر از نو پسر را راهی کرد
و هراسان ، به نظاره نشست ...
چه انتظاره عجیبیست ...►
- ۰ نظر
- ۰۸ بهمن ۹۰ ، ۰۹:۲۵
من در این دیوانه بازار کمی راه رفتم و سپس با خود گفتم که چرامیخندم؟
وای اکنون فقط در فکر تو بودم و تمام.
ناگهان زنگی خورد و قافل گشتم!
با خودم گفتم کیست؟
نکند مرغ مهاجر باشد یا که یک سگ که خبر مرگ مرا آورده!
در همین فکر بودم ناگهان گفت الـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو!
من نگفتم سخنی! ناگهان باز دوباره گفت:الـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو!
من بناچار گفتم که سلام.
گفت:آیا خودتی؟
من بگفتم آری.
و بگفت آنچه نباید میگفت!
گریه ام جاری گشت! لرزش دستانم خبر آورد نبایدسخنی باز کنم و نگفتم سخنی!
همچنان حرف میزد!
تا که گفت آن صحبت که چقدر نامردی!
ناگهان خشم سراسر من شد و بدو گفتم که چگونه این سخن آوردی؟
تو مرا نشناسی و نخواهی بشناخت!
آن به من گفت بخاطر داری که چگونه بودیم؟ آن اوایل که سخن میگفتیم!
من بفکری رفتم.من در آن روز چگونه با تو تنها بودم و آن با سماجت به خلوتگاهه تنهاییمان آمده بود!
و شنید آن راز مگو را گه بگفتم با تو!
و به من گفت که با من بودی ؟
من برای پنهان کردنت ازدستش هیچ نگفتم که چه حیف!
کـــــــــــــــــــــــــاشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکـــی میگفتم►
یادت هست؟
گفتم خسته ام
پاهایت را گذاشتی و گفتی من خسته ترم
گفتم گرمیه دستانش هنوز در دستانم هست این را چه کنم؟
دستی نداشتی که به من نشان دهی فقط لبخند زدی و
گفتی از گرما سوخته است ، دیگر نیست
یادت هست؟
خندیدم ، خندیدی
تو رفتی و من بازگشتم و سال هاست که به انتظارت قلبم با تمام قد ایستاده است؟►
مادربزرگم گفت:
کوچک که بودم از پدرم پرسیدم
بابا اگر تا آن درخت بالاییه کوه بروم میتوانم آسمان را با دست بگیرم؟
..
- خوش بحالت مادربزگ►
سکانس اول:
همه جا سیاه ،
صدای قدم هایی که نزدیک میشوند ...
سکانس دوم:
شب ، هوا مه آلود ،
پل رو گذر از یک رود خانه عریض
که آسفالتش را نم باران سیاه تر کرده
و سنگچین کناریه پل تا زیره سینه
صدایه قدم ها نزدیک تر شده است
سکانس سوم:
سایه ای در مه نزدیک میشود
صدای قدم ها واضح شده است
سکانس چهارم:
مردی بلند قد با پالتویه سیاه قدری از دوربین رد شده به سنگچین ها تکیه میزند
صدای قدم ها دور میشود
سکانس پنجم:
زاویه دوربین عمود بر بالای سر شخص
مرد سرش را به پایین خم کرده ،
دست در جیبش میکند ،
چیزی را بیرون می آورد، نگاهش میکند،
چیزی زمزمه میکند و بخار ناشی از صحبت کردنش از زاویه دوربین دیده میشود
سکانس ششم:
زاویه دوربین پرتره از جلو ، سکوت ،
مرد هردو آرنجش روی سنگچین هاست ،
دستش را جلوی صورتش میگیرد و باز میکند ،
اندکی سکوت، دستش را جمع میکند و میفشرد،
جسم داخل دستش را درون رودخانه پرتاب میکند
سکانس هفتم:
موج هایه حاصل شده از فرو رفتن جسم در آب رود خانه،
سکانس هشتم:
زاویه دوربین از پشت سر ،مرد ایستاده ، دستان در جیب ،
حرکت مه
سکانس نهم:
زاویه دوربین در امتداد جاده ی پل،
سایه ای در مه فرو میرود
سکانس دهم:
صدایه قدم هایی که دور میشود
همه جا سیاه..►