در این دریا کمی آهسته با من باش اما
کمی نه تا به حد آغشته با من باش اما
که یاران می روند نوبت به نوبت، من که خودخواهم
اگر رفتم تو هم پیوسته با من باش اما
مرد باران
- ۲ نظر
- ۱۰ خرداد ۹۲ ، ۰۰:۰۲
در این دریا کمی آهسته با من باش اما
کمی نه تا به حد آغشته با من باش اما
که یاران می روند نوبت به نوبت، من که خودخواهم
اگر رفتم تو هم پیوسته با من باش اما
مرد باران
در کنج دلم جای تو باقیست آری
در یاد دلم یاد تو یادیست آری
گرچه سخنم باز نمودم مبهم
بر هر دو لبم کام تو جاریست آری
مرد باران
دیروز که چشمم همه در غم می سوخت
در خواب خیال غصه و غم می سوخت
امروز که چشمم به دو چشمت روشن
کاری نشده است، چشم بر هم می سوخت
مرد باران
دعایی کن به وقت عاشقی یک بار
در آن دم در بر آن باشی و آن یار
دعا کن شاید این معنا تلفظ گردد و افتد
پر پرواز نیستیم لیکن نباشیم ما همان یک بار
مرد باران
دلم را مرهمی جز غم ندارم
در این غم مرهمی من کم ندارم
بیا بنشین کنارم باز با هم
که با هم باز من نم کم ندارم
مرد باران
کمتر کسی جنس خستگی جاده ها را فهمید، حتی خود من.
جاده هایی که از آن ها همه بهم می رسند اما جاده ها همچنان ادامه دارند و بی هیچ حرفی ناگهان تمام می شوند.
هرچند زبانم به لبم دوخته اما ...
عُمری جِگرم را به نها سوخته اما ...
در سر همه اَفگار مرا کاف بکرده
اسرار جهان را همه آموخته اما ...
در رویشِ یک گُل همه آفاق هویداست
آن گُل که تورا رُخ بخود اندوخته اما ...
پروانه ی شمع اند آنان که بمانند
بالَش چو گُلی را به بها سوخته اما ...
در کُنج خرابات مرا گنج بکرده
بر رَهگُذری آمده بِفروخته اما ...
هرچند که دوری همه افگار گسسته
آتش زِ میانِ دِلم افروخته اما ...
در من هَوس کویِ کسی نیست
باشد که پَر و بالِ مرا دوخته اما ...
مردباران