با هرنفس انگار
چیزی میپرد
خونی که در درون رگ است
و یا زندگی
از بس بدون تو سر شده است
سرد شده است
پس تو چی؟
کاری به کار کس نداری و رفتی هیچ که هیچ؟
گفتم مگر قرار ما تا ابد نبوده است؟
من با تو تا ابد خیال میکنم
این رفتنت فقط بخواب بوده است
صورت که نه !
پاک کردمش مدتی است
تنها کمی لبخند محو کشیده ام در صورتت
یادم نمیرود
گرمای دستی که
هیچ گاه نگرفته ام ، سرد گشته است
گفتی تمام کن
گفتم به چشم والسلام
نامه تمام شد و من ماندم و یک کلام ...►